۱۶ او گفت: «نترس!+ چون کسانی که با ما هستند از کسانی که با آنها هستند، بیشترند.»+ ۱۷ بعد اِلیشَع دعا کرد و گفت: «ای یَهُوَه، لطفاً چشمان او را باز کن تا ببیند.»+ یَهُوَه بلافاصله چشمان خادم را باز کرد و او دید که کوههای اطراف اِلیشَع پر از اسبها و ارابههای آتشین است.+