کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • ب۱۱ ۱۵/‏۱۲ ص ۳-‏۷
  • پذیرفتن تغییرات برکت‌آفرین بوده است

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • پذیرفتن تغییرات برکت‌آفرین بوده است
  • برج دیده‌بانی ۲۰۱۱
  • عنوان‌های فرعی
  • مطالب مشابه
  • اشخاص نمونه‌ای که زندگی‌ام را شکل دادند
  • تعمید و خدمت تمام‌وقت
  • دعوت به مدرسهٔ جِلْعاد
  • دشواری تفکیک نژادی
  • مأموریتی جدید
  • مشکلات،‏ به ویژه مشکل سلامتی
  • شادیِ یاد گرفتن و یاد دادن در مورد یَهُوَه
    برج دیده‌بانی (‏برای مطالعه در جماعات)‏ ۲۰۲۲
  • یَهُوَه به من آموخت که اراده‌اش را انجام دهم
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۲
  • از تنگدستی تا باران برکت
    برج دیده‌بانی (‏برای مطالعه در جماعات)‏ ۲۰۱۸
  • ‏«برای همه گونه افراد،‏ همه چیز شدم»‏
    برج دیده‌بانی (‏برای مطالعه در جماعات)‏ ۲۰۱۶
برج دیده‌بانی ۲۰۱۱
ب۱۱ ۱۵/‏۱۲ ص ۳-‏۷

پذیرفتن تغییرات برکت‌آفرین بوده است

از زبان جیمز تامسون

وقتی در سال ۱۹۲۸ در جنوب آمریکا متولّد شدم تفکیک نژادی میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان قانون رسمی بود.‏ تخطّی از این قانون،‏ زندان یا مجازاتی سخت‌تر را در بر داشت.‏

در آن زمان،‏ در برخی از مناطق آمریکا برادران سفیدپوست و سیاه‌پوست مجبور بودند که جماعات،‏ حوزه و ناحیه‌های مجزایی داشته باشند.‏ در سال ۱۹۳۷ پدرم خادم جمع (‏که اکنون گردانندهٔ هیئت پیران نامیده می‌شود)‏ در جماعت سیاه‌پوستان شهر چاتانوگا واقع در تنسی شد.‏ هنری نیکُلز نیز خادم جمع سفیدپوستان چاتانوگا بود.‏

از بچگی خاطرات شیرینی از گفتگوی‌های پدرم با برادر نیکُلز دارم.‏ وقتی عصرها پشت خانه گفتگو می‌کردند در کنارشان می‌نشستم و به آنان گوش می‌دادم.‏ همهٔ گفتگویشان را درک نمی‌کردم.‏ با این حال،‏ لذّت می‌بردم در کنارش بنشینم و به صحبت پدرم با برادر نیکُلز در بارهٔ این که چگونه فعالیت موعظه را در آن شرایط به بهترین نحو انجام دهند،‏ گوش دهم.‏

قبل از آن،‏ در سال ۱۹۳۰،‏ با مصیبت بزرگی روبرو شدیم.‏ دو سالم بود که مادرم در سن ۲۰ سالگی در گذشت.‏ پدرم مجبور بود به تنهایی از من و دوریس،‏ خواهر ۴ ساله‌ام مراقبت کند.‏ گرچه پدرم به تازگی تعمید گرفته بود،‏ پیشرفت روحانی خوبی داشت.‏

اشخاص نمونه‌ای که زندگی‌ام را شکل دادند

در سال ۱۹۳۳،‏ پدرم با خواهری بسیار خوب به نام لیلی مِی گوندولین توماس آشنا شد و چندی بعد با او ازدواج کرد.‏ آنان سرمشق خوبی در خدمت به یَهُوَه برای من و دوریس به جا گذاشتند.‏

از جماعات شاهدان یَهُوَه در سال ۱۹۳۸ درخواست شد از قطعنامه‌ای بدین مضمون حمایت کنند:‏ پیران مسیحی با رأی‌گیری منصوب نشوند بلکه از سوی دفتر مرکزی واقع در بروکلینِ نیویورک منصوب گردند.‏ وقتی برخی در چاتانوگا تردید داشتند که چنین قطعنامه‌ای را بپذیرند،‏ پدرم اعلام کرد که تغییرات سازمان را بی‌قیدوشرط قبول خواهد کرد.‏ او با نمونهٔ نیکویی که در وفاداری به سازمان از خود به جا گذاشت و همکاریِ از دل‌وجان مادرم تا به امروز به من کمک کرده است تا آنان را الگوی خود قرار دهم.‏

تعمید و خدمت تمام‌وقت

در سال ۱۹۴۰ تعدادی از اعضای جماعت،‏ اتوبوسی کرایه کردند تا در کنگرهٔ ناحیه‌ای در دترویت واقع در ایالت میشیگان شرکت کنند.‏ برخی از همراهان ما در کنگره تعمید گرفتند.‏ از آنجایی که از سن پنج سالگی در خدمت موعظه بسیار فعال بودم،‏ برخی متعجب شدند که چرا من تعمید نگرفتم.‏

وقتی در این مورد از من سؤال شد،‏ جواب دادم:‏ «هنوز مفهوم تعمید را درک نمی‌کنم.‏» پدرم با شنیدن جوابم بسیار متعجب شد.‏ پس از آن سعی بیشتری کرد تا مفهوم و اهمیت تعمید را به من بیاموزد.‏ چهار ماه بعد از آن در ۱ اکتبر ۱۹۴۰ که روز سردی بود،‏ در برکه‌ای خارج از چاتانوگا تعمید گرفتم.‏

از ۱۴ سالگی به بعد بود که در طی تعطیلات تابستانی به خدمت پیشگامی مشغول شدم.‏ در شهرهای کوچک مرزی ایالت تنسی و ایالت جورجیا موعظه می‌کردم.‏ صبح زود برمی‌خواستم،‏ غذایی تهیه می‌کردم و ساعت شش صبح با قطار یا اتوبوس به محدوده می‌رفتم.‏ تقریباً ساعت شش عصر هم به خانه برمی‌گشتم.‏ اغلب،‏ غذایی را که با خود می‌بردم تا قبل از ظهر می‌خوردم.‏ پول داشتم ولی چون سیاه‌پوست بودم،‏ نمی‌توانستم وارد فروشگاه شوم و خوراکی بخرم.‏ یک بار داخل مغازه‌ای شدم تا بستنی قیفی بخرم ولی از من خواسته شد،‏ مغازه را ترک کنم.‏ وقتی بیرون رفتم،‏ خانمی سفیدپوست با مهربانی برایم بستنی قیفی آورد.‏

با ورودم به دبیرستان،‏ فعالیت جنبش حقوق مساوات رفته‌رفته بیشتر می‌شد.‏ سازمان‌هایی همچون «انجمن ملی پیشبرد حقوق رنگین‌پوستان،‏» دانش‌آموزان را مصرّانه به فعالیت در سازمانشان ترغیب می‌کردند.‏ چندین مدرسهٔ سیاه‌پوستان منجمله دبیرستانم مصمم بودند صددرصد به عضویت آن سازمان بپیوندند.‏ مرا تحت فشار قرار می‌دادند که از نژادمان حمایت کنم.‏ ولی دست رد به سینهٔ آنان زدم و توضیح دادم که خدا بی‌طرف است و نژادی را بر نژاد دیگر برتر نمی‌داند و امیدم را برای حل چنین بی‌عدالتی به دست خدا سپرده‌ام.‏ —‏ یو ۱۷:‏۱۴؛‏ اعما ۱۰:‏۳۴،‏ ۳۵‏.‏

پس از اتمام تحصیلات در دبیرستان تصمیم گرفتم به شهر نیویورک نقل مکان کنم.‏ در طی سفر در شهر فیلادِلفیا واقع در ایالت پنسیلوانیا توقف کردم تا به دوستانی سر بزنم که در کنگره با آنان آشنا شده بودم.‏ این اوّلین باری بود که در جماعتی حضور داشتم که اعضای آن سیاه‌پوست و سفیدپوست بودند.‏ سرپرست سیّار طی ملاقاتش از آن جماعت،‏ مرا به کنار کشید و گفت که تکلیفی برای جلسهٔ بعد به من محوّل شده است.‏ این موضوع باعث شد که در آنجا بمانم.‏

یکی از دوستانم در شهر فیلادِلفیا خواهری جوان به نام جِرالدین وایت بود که بعدها او را جری خواندم.‏ او به کتاب مقدّس به خوبی مسلّط بود و در گفتگو با مردم در موعظهٔ خانه‌به‌خانه مهارت داشت.‏ چون مثل من هدف داشت پیشگام شود،‏ علاقه‌ام به او بیشتر شد.‏ پس در ۲۳ آوریل ۱۹۴۹ ازدواج کردیم.‏

دعوت به مدرسهٔ جِلْعاد

هدف ما از ابتدا این بود که به مدرسهٔ جِلْعاد برویم و در خارج از کشور به خدمت میسیونری مشغول شویم.‏ ضمناً با خوشحالی آماده بودیم که در هر جا که نیاز به مبشّر باشد خدمت کنیم و بدین شکل خود را برای مدرسهٔ جِلْعاد حاضر سازیم.‏ مدتی نگذشت که از ما خواسته شد تا برای خدمت به لانْساید در ایالت نیوجرسی،‏ بعد به چستر در ایالت پنسیلوانیا و در انتها به آتلانتیک سیتی در ایالت نیوجرسی برویم.‏ طی اقامتمان در آتلانتیک سیتی دو سال از ازدواجمان گذشته بود.‏ از این رو،‏ می‌توانستیم فرم درخواست مدرسهٔ جِلْعاد را ارسال کنیم.‏ درخواستمان برای شرکت در مدرسهٔ جِلْعاد پذیرفته شد اما با مشکلی روبرو شدیم!‏

طی اوایل دههٔ ۱۹۵۰ جوانان بسیاری به خدمت نظام و جنگ با کشور کره فراخوانده شدند.‏ در ابتدا ادارهٔ نظام در فیلادِلفیا حاضر نبود مرا از نظام‌وظیفه معاف سازد.‏ ظاهراً به دلیل بی‌طرفی ما شاهدان یَهُوَه در جنگ مورد پیشداوری قرار می‌گرفتیم.‏ سرانجام قاضی‌ای به من اطلاع داد که اِف.‏ بی.‏ آی پروندهٔ مرا بررسی کرده و بی‌طرفی من ثابت شده است.‏ بنابراین در ۱۱ ژانویهٔ سال ۱۹۵۲ هیئتی نظامی فرجام مرا در این رابطه پذیرفت و با تشخیص به این که خادمی روحانی هستم مرا از خدمت نظام‌وظیفه معاف ساخت.‏

در اوت همان سال جری و من دعوت شدیم تا در سپتامبر در بیستمین کلاس مدرسهٔ جِلْعاد شرکت کنیم.‏ خواهرم دوریس از سیزدهمین کلاس مدرسهٔ جِلْعاد فارغ‌التحصیل و برای خدمت به برزیل فرستاده شده بود.‏ پس در مدرسهٔ جِلْعاد انتظار داشتیم،‏ ما هم مأموریتی خارج از کشور دریافت کنیم.‏ وقتی به من و جری مأموریت داده شد تا در حوزه‌های برادران سیاه‌پوست ایالت آلاباما به خدمت سیّاری بپردازیم،‏ بسیار متعجب شدیم!‏ این موضوع کمی ما را دلسرد کرد چرا که دوست داشتیم در سرزمینی دیگر به خدمت بپردازیم.‏

اوّلین جماعتی که ما از آن ملاقات کردیم در هانتس‌ویل بود.‏ وقتی به آنجا رسیدیم برای اقامت به خانهٔ خواهری رفتیم.‏ هنگام بردن وسایلمان به خانه شنیدیم که او تلفنی به کسی می‌گوید:‏ «بچه‌ها رسیدند.‏» در آن زمان ۲۴ سال سن داشتیم و جوان‌تر نیز به نظر می‌رسیدیم.‏ به همین دلیل،‏ در آن حوزه به ما لقب «بچه‌ها» داده بودند.‏

جنوب آمریکا اغلب به کمربند انجیل آمریکا معروف است چرا که بیشتر مردم برای کتاب مقدّس ارزش فراوانی قائل بودند.‏ از این رو،‏ گفتگویمان را با سه نکته شروع می‌کردیم:‏

۱)‏ اشاره‌ای کوتاه در مورد وضعیت دنیا.‏

۲)‏ راه حلی که کتاب مقدّس ارائه می‌دهد.‏

۳)‏ مطابق با کتاب مقدّس چه باید انجام دهیم.‏

سپس کتابی که به شخص کمک می‌کرد تا با تعالیم کتاب مقدّس آشنا شود به وی عرضه می‌کردیم.‏ به دلیل موفقیت روش موعظهٔ ما،‏ در کنگرهٔ شاهدان یَهُوَه در سال ۱۹۵۳ به نام «جامعهٔ دنیای جدید» به من تکلیفی داده شد.‏ در آنجا استفاده از این سه نکته را به حضار نشان دادم.‏

کمی پس از آن،‏ در تابستان ۱۹۵۳ از من خواسته شد در حوزهٔ سیاه‌پوستان جنوب سرپرست ناحیه شوم.‏ محدودهٔ ما در شرق از ایالت ویرجینیا تا فلوریدا و در غرب از ایالت آلاباما تا تنسی وسعت داشت.‏ از این رو،‏ سرپرست سیّار لازم بود که انعطاف‌پذیر باشد.‏ برای مثال،‏ اغلب در خانه‌هایی می‌ماندیم که لوله‌کشی نداشت و پشت اجاقِ آشپزخانه در تشتی فلزی حمام می‌کردیم.‏ البته آنجا گرم‌ترین جای خانه بود و از این بابت بسیار خوشحال بودیم!‏

دشواری تفکیک نژادی

برای خدمت در جنوب لازم بود همیشه دوراندیش و محتاط باشیم و از خود ابتکار به خرج دهیم.‏ برای مثال،‏ سیاه‌پوستان اجازه نداشتند که در رختشویگاه از ماشین لباس‌شویی عمومی استفاده کنند.‏ از این رو،‏ وقتی جری به آنجا می‌رفت،‏ می‌گفت که لباس‌ها به خانمِ تامسون تعلّق دارد.‏ بسیاری می‌پنداشتند که جری خدمتکار خانمِ تامسون است.‏ وقتی از ما سرپرستان ناحیه درخواست شد که فیلم «جامعهٔ دنیای جدید در عمل» را به نمایش بگذاریم،‏ من به فروشگاه زنگ می‌زدم و پرده‌ای بزرگ برای نمایش فیلم اجاره می‌کردم و می‌گفتم آن را برای آقای تامسون می‌خواهم.‏ سپس به فروشگاه می‌رفتم و آن را می‌گرفتم.‏ از آنجایی که در عموم رفتاری مؤدب و محترمانه داشتیم،‏ معمولاً در خدمتمان با مشکلی برخورد نمی‌کردیم.‏

نوع دیگری از تبعیض نیز وجود داشت،‏ تبعیض نسبت به مردم ایالات شمالی.‏ یک بار روزنامهٔ محلّی گزارش داد که جِیمز تامسون از طرف انجمن کتاب مقدّس و رسالهٔ برج دیده‌بانی نیویورک در مجمع سخنرانی خواهد داد.‏ چون برخی فکر کرده بودند که من از نیویورک آمده‌ام،‏ قرارداد استفاده از تالار مدرسه را لغو کردند.‏ پس به انجمن مدرسه رفتم و توضیح دادم که در چاتانوگا به مدرسه رفته‌ام و اهل آنجا هستم و نه از اهالی نیویورک.‏ بعد از آن به ما اجازه داده شد که از آنجا برای مجمع استفاده کنیم.‏

تبعیض نژادی در اواسط ۱۹۵۰ شدّت بیشتری یافت و برخی اوقات به خشونت منجر می‌شد.‏ در تعدادی از کنگره‌های ناحیه‌ای سال ۱۹۵۴،‏ برخی از برادران ناراحت بودند که چرا به برادری سیاه‌پوست سخنرانی محوّل نشده است.‏ ما به آن برادران دلداری می‌دادیم که صبر و تحمّل داشته باشند.‏ در کنگرهٔ تابستان سال بعد به من سخنرانی‌ای محوّل شد.‏ بعد از آن،‏ به برادران سیاه‌پوست دیگر نیز سخنرانی محوّل شد.‏

به مرور زمان خشونت نژادی در جنوب کاهش یافت و جماعات سیاهان و سفیدان به تدریج با هم ادغام شدند.‏ برای این تغییر نیاز بود برخی از مبشّران به جماعاتی دیگر فرستاده شوند و تغییراتی در محدوده‌های جماعات داده شود.‏ همچنین وظایف برادران مسئول تغییر یافت.‏ برخی چه سیاه و چه سفید از این ترتیبات استقبال نکردند.‏ اما بیشتر برادران و خواهران از پدر آسمانی‌مان الگو گرفتند و تبعیض قائل نمی‌شدند.‏ بسیاری حتی با وجود تفاوت نژادی،‏ دوستان صمیمی بودند.‏ برای مثال،‏ خانواده‌ام طی دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰،‏ چنین تجربه‌ای داشت.‏

مأموریتی جدید

در ژانویهٔ ۱۹۶۹ از ما دعوت شد تا به کشور گویان واقع در آمریکای جنوبی برویم.‏ ما این مأموریت را با خوشحالی پذیرفتیم و برای دریافت تعلیمِ نظارت فعالیت موعظه به بروکلین رفتیم.‏ سپس در ژوئیهٔ ۱۹۶۹ وارد کشور گویان شدیم.‏ بعد از ۱۶ سال خدمت سرپرست سیّاری اقامت در یک جا تغییری بزرگ برای ما بود.‏ جری بیشتر اوقاتش را در خدمت موعظه به خدمت میسیونری مشغول بود و من در دفتر شعبه خدمت می‌کردم.‏

کارهای مختلفی را انجام می‌دادم؛‏ برای مثال،‏ چمن زنی،‏ فرستادن نشریات به ۲۸ جماعت و نامه‌نگاری با ادارهٔ مرکزی در بروکلین.‏ روزانه ۱۴ تا ۱۵ ساعت کار می‌کردم.‏ با وجود این که هر دوی ما در خدمت سخت می‌کوشیدیم،‏ از آن لذّت می‌بردیم.‏ وقتی وارد کشور گویان شدیم ۹۵۰ مبشّر در آنجا بود،‏ ولی اکنون تعداد مبشّران به بیش از ۲۵۰۰ نفر رسیده است.‏

از آب و هوای دلپذیر و میوه و سبزیجات استوایی کشور گویان بسیار لذّت می‌بردیم،‏ ولی شادی حقیقی ما دیدن مردمی فروتن بود که مشتاق یادگیری حقایق کتاب مقدّس و حکومت خدا بودند.‏ اغلب،‏ جری ۲۰ شاگرد کتاب مقدّس داشت.‏ بسیاری از شاگردان ما پیشرفت کردند و تعمید گرفتند.‏ برخی از آنان هم‌اکنون پیشگام،‏ سرپرست جماعت و حتی میسیونر هستند.‏

مشکلات،‏ به ویژه مشکل سلامتی

در سال ۱۹۸۳ والدینم در آمریکا به دلیل سالخوردگی به کمک نیاز داشتند.‏ از این رو،‏ دوریس،‏ جری و من با هم جمع شدیم تا در این مورد صحبت کنیم.‏ دوریس که به مدت ۳۵ سال در برزیل خدمت میسیونری کرده بود تصمیم گرفت به نزد والدینم برگردد و از آنان مراقبت کند.‏ او گفت که اگر او برگردد به جای دو میسیونر فقط یک میسیونر خدمت خود را رها می‌کند.‏ پس از مرگ والدینمان دوریس در چاتانوگا ماند و از آن زمان تا به حال پیشگام ویژه است.‏

در سال ۱۹۹۵ تشخیص داده شد که به سرطان پروستات مبتلا شده‌ام و لازم بود به آمریکا برگردم.‏ ما در گولدسبورو واقع در ایالت کارولینای شمالی مستقر شدیم چون که تقریباً مابین والدین من در ایالت تنسی و والدین جری در ایالت پنسیلوانیا بود.‏ از آنجایی که سرطانم متوقف شده است،‏ در جماعت گولدسبورو به عنوان «پیشگامان ویژه با سلامت محدود» منصوب شده‌ایم.‏

شصت‌وپنج سال است که در خدمت تمام‌وقت مشغول هستم.‏ ما همواره تغییرات را طی خدمتمان پذیرفته‌ایم و یَهُوَه نیز برکتمان داده است.‏ از این رو،‏ از یَهُوَه بسیار سپاسگزاریم.‏ سخنان داود حقیقتاً در مورد ما صدق می‌کند که گفت:‏ «تو با اشخاص وفادار،‏ وفادار هستی.‏» —‏ ۲سمو ۲۲:‏۲۶‏،‏ مژده برای عصر جدید.‏

‏[تصاویر در صفحهٔ ۳]‏

پدرم و برادر نیکُلز نمونهٔ خوبی برای من به جا گذاشتند

‏[تصاویر در صفحهٔ ۴]‏

عکس من و جری برای مدرسهٔ جِلْعاد،‏ سال ۱۹۵۲

‏[تصاویر در صفحهٔ ۵]‏

پس از مدرسهٔ جِلْعاد خدمت سیّاری در جنوب آمریکا به ما محوّل شد

‏[تصویر در صفحهٔ ۶]‏

سرپرستان سیّار و همسرانشان برای کنگرهٔ ناحیه‌ای ادغام‌شدهٔ برادران سیاه‌پوست و سفیدپوست در سال ۱۹۶۶ آماده می‌شوند

‏[تصویر در صفحهٔ ۷]‏

خدمت میسیونری در گویان شادی‌آور بود

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی