کتابخانهٔ آنلاین نشریات شاهدان یَهُوَه
کتابخانهٔ آنلاین
نشریات شاهدان یَهُوَه
فارسی
  • کتاب مقدّس
  • نشریات
  • جلسات
  • ب۱۳ ۱۵/‏۷ ص ۲۷-‏۳۱
  • مشتاق خدمت به یَهُوَه در هر جا

ویدیویی برای انتخاب شما موجود نیست.

متأسفانه، پخش ویدیو ممکن نیست.

  • مشتاق خدمت به یَهُوَه در هر جا
  • برج دیده‌بانی ۲۰۱۳
  • عنوان‌های فرعی
  • مطالب مشابه
  • از روستا به شهر
  • خدمت به همراه همسرم
  • دشواری‌ای بزرگ و برکتی عظیم
  • از بابت هر افتخار سپاسگزاریم
  • یَهُوَه به نیازهای ما واقف است
  • یَهُوَه به من آموخت که اراده‌اش را انجام دهم
    برج دیده‌بانی ۲۰۱۲
  • چرا همگی باید خدا را ستایش کنیم؟‏
    برج دیده‌بانی ۱۹۹۷
برج دیده‌بانی ۲۰۱۳
ب۱۳ ۱۵/‏۷ ص ۲۷-‏۳۱

زندگی‌نامه

مشتاق خدمت به یَهُوَه در هر جا

از زبان مارکوس و یانی هارتلیف

وقتی پیشگامی را شروع کردم مجبور بودم تنها به موعظه روم و هر بار که به موعظه می‌رفتم آنقدر دلهره داشتم که پاهایم می‌لرزید.‏ مردم محدوده هم خیلی بداخلاق بودند و برخی حتی مرا به کتک تهدید می‌کردند.‏ طی اولین ماه خدمت پیشگامی فقط توانستم یک کتابچه به علاقه‌مندی دهم!‏—‏مارکوس.‏

ماجرای فوق بیش از ۶۰ سال پیش در سال ۱۹۴۹ اتفاق افتاد،‏ اما حکایتم به سال‌ها قبل از آن برمی‌گردد.‏ پدرم هندریک در روستایی واقع در شمال استان درنت به نام دوندرن در کشور هلند به کفاشی و باغبانی مشغول بود.‏ من در سال ۱۹۲۷ متولّد شدم و چهارمین بچه از هفت بچهٔ خانواده بودم.‏ خانهٔ ما در منطقه‌ای روستایی در کنار جاده‌ای خاکی قرار داشت.‏ اکثر همسایگان ما زارع بودند و من از زندگی روستایی لذّت می‌بردم.‏ در سال ۱۹۴۷،‏ وقتی نوزده سالم بود از طریق همسایه‌ای به نام تونِس بِن با حقایق کتاب مقدّس آشنا شدم.‏ یادم می‌آید وقتی اولین بار تونِس را دیدیم چون خوشرو نبود از او خوشم نیامد.‏ اما مدتی پس از جنگ جهانی دوم،‏ تونِس شاهد یَهُوَه شد و رفتارش کاملاً تغییر کرد.‏ برخورد خوب او مرا بسیار کنجکاو نمود.‏ پس وقتی با من دربارهٔ وعدهٔ خدا یعنی تغییر زمین به بهشت صحبت کرد به حرف‌هایش گوش دادم.‏ در نتیجه،‏ سریع حقیقت را پذیرفتم و از آن پس دوستان مادام‌العمر شدیم.‏a

خدمت موعظه را در مه سال ۱۹۴۸ شروع کردم و در ماه بعد یعنی ۲۰ ژوئن در کنگرهٔ شهر اوترخت تعمید گرفتم.‏ در ۱ ژانویهٔ ۱۹۴۹ فعالیت پیشگامی را شروع کردم.‏ پس به شهر بورکولو واقع در شرق هلند به جماعتی کوچک فرستاده شدم که ۱۳۰ کیلومتر (‏۸۰ میل)‏ با خانه‌ام فاصله داشت.‏ تصمیم گرفتم با دوچرخه به آنجا روم.‏ فکر می‌کردم طی ۶ ساعت به آنجا برسم.‏ با آن که ۹۰ کیلومتر (‏۵۵ میل)‏ آخر را سوار قطار شدم،‏ به دلیل باد و باران شدید سفرم ۱۲ ساعت طول کشید!‏ بالاخره شب هنگام به خانهٔ خانوادهٔ شاهد یَهُوَه‌ای رسیدم که قرار بود طی خدمت پیشگامی‌ام در آن نواحی در خانهٔ آن‌ها بمانم.‏

در دوران پس از جنگ جهانی دوم به دلیل وضعیت بد اقتصادی فقط یک دست کت‌وشلوار و یک شلوار داشتم؛‏ کت‌وشلواری بزرگ‌تر و شلواری کوتاه‌تر از تنم!‏ همان طور که در مقدّمه گفتم،‏ اولین ماه پیشگامی در شهر بورکولو خیلی سخت گذشت اما به برکت یَهُوَه چندین نفر را یافتم تا کتاب مقدّس را به آنان تعلیم دهم.‏ نُه ماه بعد مأموریتی جدید یافتم تا در شهر آمستردام به پیشگامی ادامه دهم.‏

از روستا به شهر

من که روزی در مناطق روستایی زندگی می‌کردم به بزرگ‌ترین شهر هلند یعنی آمستردام فرستاده شده بودم.‏ موعظه در آنجا بسیار پرثمر بود.‏ تعداد نشریاتی که در اولین ماه پخش کردم،‏ بیش از تعدادی بود که در نُه ماه گذشته پخش کرده بودم.‏ در مدتی کوتاه،‏ تدریس کتاب مقدّس را با بیش از هشت نفر شروع کردم.‏ مدتی کوتاه پس از آن که به خادم جماعت (‏نام سابق گردانندهٔ هیئت پیران)‏ منصوب شدم،‏ از من خواسته شد که اولین سخنرانی عمومی‌ام را در جماعت بدهم.‏ این تکلیف برایم بسیار سخت بود.‏ ناگهان،‏ قبل از فرارسیدن روز سخنرانی به جماعتی دیگر منتقل شدم.‏ اما خبر نداشتم که پس از آن تا به امروز بیش از ۵۰۰۰ سخنرانی خواهم داد!‏

در مه ۱۹۵۰،‏ مرا به هارلم انتقال دادند.‏ در آن زمان از من دعوت شد تا به خدمت سیّاری مشغول شوم.‏ از شدّت نگرانی نتوانستم سه شب‌وروز بخوابم!‏ به روبرت وینکلر یکی از برادران شعبه گفتم که فکر نمی‌کنم برای این مأموریت واجد شرایط باشم.‏ ولی او به من گفت:‏ «فرم را پر کن.‏ به مرور زمان یاد می‌گیری.‏» چندی نگذشت که به مدت یک ماه آموزش دیدم و بعد خادم حوزه (‏سرپرست حوزه)‏ شدم.‏ طی خدمت سیّاری هنگام ملاقات از جماعتی با خواهری پیشگام و شاد به نام یانی تاتخن آشنا شدم که به یَهُوَه مهر می‌ورزید و روحیهٔ ایثارگرانه داشت.‏ ما در سال ۱۹۵۵ ازدواج کردیم.‏ اما قبل از آن که به داستانم ادامه دهم،‏ بگذارید یانی تعریف کند که چگونه پیشگام شد و چگونه پس از ازدواج با هم به خدمتمان ادامه دادیم.‏

خدمت به همراه همسرم

یانی:‏ مادرم در سال ۱۹۴۵ وقتی که ۱۱ سالم بود شاهد یَهُوَه شد.‏ او بلافاصله به اهمیت آموزش تعالیم کتاب مقدّس به سه فرزندش پی برد اما پدرم مخالفت می‌کرد.‏ از این رو،‏ مادرم در غیاب پدرم به ما در خانه آموزش می‌داد.‏

کنگرهٔ شهر لاهه در سال ۱۹۵۰،‏ اولین جلسه‌ای بود که در آن شرکت کردم.‏ یک هفته بعد،‏ در اولین جلسهٔ جماعت محلّی شهر آسن در استان درنت شرکت کردم.‏ پدرم از شدّت خشم،‏ مرا از خانه بیرون انداخت.‏ مادرم به من گفت:‏ «می‌دانی که درِ خانهٔ چه کسی به رویت باز است!‏» منظور مادرم،‏ خواهران و برادران روحانی بود.‏ در ابتدا به خانواده‌ای شاهد یَهُوَه پناه بردم که در نزدیکی ما زندگی می‌کردند.‏ اما پدرم دستبردار نبود و به اذیتم ادامه داد.‏ بنابراین به جماعت شهر دِونتِر در استان اوورآیسل نقل مکان کردم که ۹۵ کیلومتر (‏۶۰ میل)‏ از خانه‌مان دور بود.‏ از آنجایی که به سن قانونی نرسیده بودم،‏ پدرم به دلیل بیرون انداختن من از خانه با دولت درگیر شد.‏ در نتیجه پدرم اجازه داد به خانه برگردم.‏ او هرگز حقایق کتاب مقدّس را نپذیرفت ولی به مرور زمان اجازه داد به جلسات روم و موعظه کنم.‏

مدتی کوتاه پس از برگشتم به خانه،‏ مادرم به شدّت بیمار شد و تمام کارهای خانه بر دوش من افتاد.‏ با این حال،‏ به پیشرفت روحانی ادامه دادم و در سال ۱۹۵۱ در ۱۷سالگی تعمید گرفتم.‏ در سال ۱۹۵۲ پس از آن که مادرم بهبود یافت با سه خواهرِ پیشگام به مدت دو ماه به پیشگام کمکی پرداختم.‏ ما در کشتی‌ای مسکونی زندگی و در دو شهر استان درنت موعظه می‌کردیم.‏ در سال ۱۹۵۳ پیشگام دائم شدم.‏ یک سال بعد،‏ مارکوس که سرپرست سیّاری جوان بود به دیدن جماعت ما آمد.‏ مارکوس و من احساس کردیم یَهُوَه را در کنار هم بهتر می‌توانیم خدمت کنیم.‏ از این رو،‏ در مه ۱۹۵۵ ازدواج کردیم.‏ —‏جا ۴:‏۹-‏۱۲‏.‏

مارکوس:‏ پس از ازدواجمان مأموریت یافتیم در شهر فئندام واقع در استان خرونینگن خدمت کنیم.‏ ما در اتاقی کوچک که دو در سه متر (‏هفت در ده فوت)‏ بود زندگی می‌کردیم.‏ با این حال،‏ یانی اتاق را دنج و راحت ساخته بود.‏ هر شب میز و دو صندلی کوچکمان را کنار می‌کشیدیم تا تخت دیواری را باز کنیم.‏

پس از شش ماه،‏ به خدمت سیّاری در بلژیک فراخوانده شدیم.‏ در سال ۱۹۵۵ تقریباً ۴۰۰۰ مبشّر در بلژیک خدمت می‌کردند.‏ اکنون تعداد مبشّران شش برابر شده است!‏ مردم در استان فلاندر که در شمال بلژیک است به زبانی صحبت می‌کنند که به زبان هلندی شباهت دارد.‏ اما لهجهٔ آنان چنان متفاوت است که گفتگو با مردم در ابتدا برایمان سخت بود.‏

یانی:‏ خدمت سیّاری مستلزم روحیهٔ ایثارگری است.‏ ما با دوچرخه از جماعات دیدار و در خانهٔ برادران و خواهران اقامت می‌کردیم.‏ چون خانه نداشتیم تا دوشنبه خانهٔ برادران و خواهران می‌ماندیم و سه‌شنبه صبح به دیدار جماعت بعدی می‌رفتیم.‏ با این حال،‏ خدمتمان را همیشه برکتی از سوی یَهُوَه می‌دانستیم.‏

مارکوس:‏ برادران و خواهران جماعات،‏ ما را در ابتدا نمی‌شناختند ولی بسیار گرم و مهمان‌نواز بودند.‏ (‏عبر ۱۳:‏۲‏)‏ طی سال‌ها،‏ چندین بار از همهٔ جماعات هلندی‌زبان بلژیک دیدار کردیم و برکات فراوان یافتیم.‏ برای مثال،‏ تقریباً با همهٔ برادران و خواهران ناحیهٔ هلندی‌زبان آشنا شدیم و به آنان دل بستیم.‏ طی این سال‌ها شاهد بزرگ شدن و پیشرفت روحانی صدها کودک و نوجوانی بودیم که خود را به یَهُوَه وقف کردند و در زندگی به پادشاهی‌اش اولویت دادند.‏ بسیاری از آنان در خدمت تمام‌وقت فعالند.‏ این موضوع ما را حقیقتاً شاد ساخته است.‏ (‏۳یو ۴‏)‏ و باعث شده است از «ایمان یکدیگر دلگرم» شویم و به خدمتمان ادامه دهیم.‏—‏روم ۱:‏۱۲‏.‏

دشواری‌ای بزرگ و برکتی عظیم

مارکوس:‏ از روزی که ازدواج کردیم آرزو داشتیم به مدرسهٔ جِلْعاد برویم.‏ هر روز،‏ حداقل یک ساعت وقت می‌گذاشتیم تا زبان انگلیسی بیاموزیم.‏ با این حال،‏ یادگیری زبان انگلیسی از روی کتاب کافی نبود.‏ پس تصمیم گرفتیم برای تعطیلات به انگلستان رویم و انگلیسی‌مان را با مکالمه در خدمت موعظه تقویت کنیم.‏ بالاخره در سال ۱۹۶۳ از ادارهٔ مرکزی بروکلین پاکتی دریافت کردیم.‏ در آن پاکت دو نامه بود یکی برای من و یکی برای یانی.‏ از من دعوت شده بود در دورهٔ ویژهٔ مدرسهٔ جِلْعاد که ده ماه بود شرکت کنم.‏ هدف اصلی از این دوره،‏ آموزش برادران برای امور سازمانی بود.‏ به همین دلیل،‏ از ۱۰۰ شاگرد،‏ ۸۲ نفر برادر بودند.‏

یانی:‏ از من تقاضا شده بود که دعا کنم و ببینم که آیا حاضرم مارکوس به مدرسهٔ جِلْعاد برود و من در بلژیک بمانم.‏ باید اذعان کنم در ابتدا دلسرد شدم چون فکر می‌کردم یَهُوَه تلاش‌هایم را برکت نداده است.‏ با این حال،‏ به هدف مدرسهٔ جِلْعاد فکر کردم.‏ هدف این بود که به شرکت کنندگان کمک شود تا خدمت بشارت را در تمام جهان به خوبی انجام دهند.‏ پس موافقت کردم در بلژیک بمانم و مأموریت یافتم تا در یکی از شهرهای بلژیک به نام خِنت (‏گِنت)‏ با آنا و ماریا کُلپرت،‏ دو پیشگام ویژهٔ پرتجربه به خدمت پردازم.‏

مارکوس:‏ از آنجایی که مجبور بودم زبان انگلیسی‌ام را تقویت کنم،‏ از من دعوت شد پنج ماه پیش از شروع مدرسه به بروکلین روم.‏ در آنجا،‏ در بخش توزیع و بخش خدمت مشغول به کار شدم.‏ خدمت در ادارهٔ مرکزی و کمک در آماده‌سازی نشریات برای توزیع به آسیا،‏ اروپا و آمریکای جنوبی مرا بیش‌ازپیش از وجود برادری جهانی آگاه ساخت.‏ همچنین،‏ آلکساندر مَک‌میلان را به یاد می‌آورم که در زمان برادر راسل به خدمت پیلگریم (‏نام سابق سرپرست سیّار)‏ مشغول بود.‏ زمانی که با برادر آلکساندر مَک‌میلان آشنا شدم او مسن و تقریباً ناشنوا بود.‏ با این حال،‏ همیشه در جلسات شرکت می‌کرد.‏ ایمان او مرا بسیار تحت تأثیر قرار داد و آموختم که معاشرت با برادران را هرگز دست کم نگیرم.‏ —‏عبر ۱۰:‏۲۴،‏ ۲۵‏.‏

یانی:‏ مارکوس و من چندین بار در هفته نامه‌نگاری می‌کردیم.‏ دلمان برای هم یک ذرّه شده بود!‏ با این حال،‏ مارکوس از تعلیمات مدرسهٔ جِلْعاد لذّت می‌برد و من از خدمت موعظه.‏ زمانی که مارکوس از آمریکا به خانه برگشت ۱۷ شاگرد داشتم!‏ با آن که ۱۵ ماه جدایی خیلی سخت بود،‏ می‌دیدم که یَهُوَه فداکاری‌مان را برکت داده است.‏ روزی که مارکوس به خانه آمد هواپیما چند ساعت تأخیر داشت.‏ وقتی همدیگر را دیدیم در آغوش هم گریه کردیم.‏ از آن پس به بعد دیگر از هم جدا نشدیم.‏

از بابت هر افتخار سپاسگزاریم

مارکوس:‏ وقتی در دسامبر ۱۹۶۴ از مدرسهٔ جِلْعاد برگشتم،‏ ما را برای خدمت به بیت‌ئیل بلژیک فرستادند ولی نمی‌دانستیم که خدمتمان در آنجا موقت خواهد بود.‏ سه ماه بعد از آن،‏ مرا سرپرست ناحیه در فلاندر کردند.‏ وقتی آلزن و اِلس وَیخرزما برای خدمت میسیونری به بلژیک آمدند ما به بیت‌ئیل برگشتیم چون آلزن را سرپرست ناحیه کردند.‏ در بیت‌ئیل در بخش خدمت مشغول به کار شدم.‏ از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۰ خدمت ما از بیت‌ئیل به خدمت سیّاری چندین بار تغییر یافت.‏ سرانجام از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۵ سرپرست ناحیه بودم.‏

مأموریتمان در خدمت به خدا اغلب تغییر یافته است.‏ با این حال،‏ همواره به خاطر داشته‌ایم که زندگی‌مان را به خدا وقف کرده‌ایم.‏ به همین دلیل،‏ از هر خدمتی به خدا لذّت برده‌ایم و همیشه اطمینان داشته‌ایم که هدف از هر تغییری در خدمتمان پیشبرد اهداف پادشاهی خداست.‏

یانی:‏ وقتی از مارکوس دعوت شد تا برای دریافت تعالیم بیشتر که مخصوص اعضای کمیتهٔ شعبه است در سال ۱۹۷۷ به بروکلین و در سال ۱۹۹۷ به پترسون برود،‏ افتخار یافتم همراه او باشم.‏

یَهُوَه به نیازهای ما واقف است

مارکوس:‏ یانی در سال ۱۹۸۲ تحت عمل جرّاحی قرار گرفت و پس از آن بهبود یافت.‏ سه سال بعد،‏ جماعت لوون آپارتمانی را در بالای سالن ملکوت در اختیار ما قرار داد.‏ پس از ۳۰ سال دوباره خانه‌ای برای خودمان داشتیم.‏ هر سه‌شنبه وقتی حاضر می‌شدیم که به دیدار جماعتی برویم برای گذاشتن چمدان‌ها در اتومبیل چندین بار از ۵۴ پلهٔ ساختمانمان پایین و بالا می‌رفتم!‏ خیلی سپاسگزاریم که در سال ۲۰۰۲ خانه‌ای همکف در اختیار ما قرار داده شد.‏ وقتی ۷۸ساله شدم،‏ مأموریت یافتیم در شهر لوکِرِن پیشگام ویژه باشیم.‏ بسیار خوشحالیم که هنوز در خدمت تمام‌وقت هستیم و قادریم هر روز به موعظه برویم.‏

یانی:‏ روی‌هم‌رفته بیش از ۱۲۰ سال است که در خدمت تمام‌وقت هستیم!‏ ما شخصاً دیده‌ایم که خادمان وفادار یَهُوَه ‹به هیچ چیز محتاج نخواهند شد،‏› زیرا می‌گوید:‏ ‹تو را هرگز ترک نخواهم کرد.‏›—‏ تث ۲:‏۷؛‏ عبر ۱۳:‏۵‏.‏

مارکوس:‏ وقتی جوان بودیم خودمان را به یَهُوَه وقف کردیم.‏ هیچ گاه در پی مال و مقام و چیزهای بزرگ نرفتیم.‏ هر مأموریتی که به ما داده شد پذیرفته‌ایم چون مکان و نوع خدمت مهم نیست بلکه خدایی که او را خدمت می‌کنیم.‏

‏[پاورقی]‏

a پدر،‏ مادر،‏ خواهر بزرگ‌تر و دو برادرم نیز به تدریج شاهد یَهُوَه شدند.‏

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۷]‏

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۸]‏

بالا:‏ مارکوس (‏راست)‏ هنگام موعظهٔ خیابانی در حوالی آمستردام،‏ سال ۱۹۵۰

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۸]‏

پایین:‏ یانی (‏راست)‏ هنگام پیشگام کمکی در سال ۱۹۵۲

‏[تصویر در صفحهٔ ۲۹]‏

ازدواج ما در سال ۱۹۵۵

‏[تصویر در صفحهٔ ۳۰]‏

‏[تصویر در صفحهٔ ۳۱]‏

‏[نکتهٔ برجسته‌شده در صفحهٔ ۳۱]‏

‏«مکان و نوع خدمت مهم نیست بلکه خدایی که او را خدمت می‌کنیم»‏

    نشریات فارسی (۱۹۹۳-‏۲۰۲۵)‏
    خروج
    ورود
    • فارسی
    • هم‌رسانی
    • تنظیم سایت
    • Copyright © 2025 Watch Tower Bible and Tract Society of Pennsylvania
    • شرایط استفاده
    • حفظ اطلاعات شخصی
    • تنظیمات مربوط به حریم شخصی
    • JW.ORG
    • ورود
    هم‌رسانی